اقتصاد و مدیریت

آینده از آن کیست؟

بسپار/ ایران پلیمر می نویسد، بسیاری این ایده را مطرح می‌کنند که عصر صنعتی چندین دهه است که به پایان خود رسیده و سال‎هاست که دیگر دودکش‎های سر به فلک کشیده و تولید انبوه جای خود را به بیت‎ها و بایت‎های عصر دیجیتال داده‎اند. اشتباه این افراد در این مساله است که نمی‎توانند میان تغییر در فناوری‎های غالب با تغییر در ارزش‌ها و روندهای اجرایی که ساختار عصر صنعتی را شکل داده‎اند، تمایز و تمیزی قائل شوند.

امروزه شاهد هستیم که بیشترین مقدار فولاد تولید می‎شود و بیشترین تعداد خودرو ساخته می‎شود و بیشترین حجم زغال‎سنگ سوزانده می‎شود، درست است که فناوری‎های عصر صنعتی تغییر کرده‎اند، اما ذهنیتی که این عصر را ساخته است و نهادهایی که دست از سر این ذهنیت بر نمی‎دارند، هنوز سر جایشان باقی مانده‎اند. برای نمونه کسب‎وکارها، همچنان تلاش می‌کنند تا با راهکارهای دوران صنعتی به مقابله با پرسش‌های قرن بیست‎ویکمی بپردازند. این کسب‌وکارها هنوز سعی می‌کنند برای مقابله با فشار ناشی از افزایش تولید یا سود، از تعداد کارکنان شرکت بکاهند و فرآیندها و تولیدات را بیشتر استاندارد کنند. این کسب‌وکارها هنوز به صورت سلسله‎مراتبی اداره می‎شوند و نسبت به رهبری کارکنان خود برای مشارکت و تعهد بیشتر در پیشبرد امور بی‎توجه هستند. این کسب‌وکارها آنقدر که نسبت به سود و زیان خود نگرانند، توجهی به آلودگی‎های زیست‎محیطی ندارند. تمام این قضایا دست به دست هم داده‎اند تا شاهد نقص در طراحی محصولات، رکودهای جهانی و آلودگی‌های زیست‎محیطی باشیم.

بسیاری از فعالان اقتصادی معتقدند که کمبود رقابت باعث می‌شد تا نهادهای آموزشی توانی برای نوآوری و ابداع نداشته باشند. صاحبان کسب‌وکار همواره مجبورند برای نوآوری در بازار تلاش کنند وگرنه ورشکست می‎شوند و کنار می‎روند، اما به عقیده‎ همین مدیران کسب‌وکار چنین شرایطی برای جامعه آموزشی وجود ندارد. اگر چه این نظر تا حدودی به واقعیت نزدیک است، اما با این وجود بسیار ساده‎انگارانه به واقعیت‎های موجود نگاه می‎کند. در چنین رویکردی اعتقاد بر این است که آنچه در آموزش نیاز داریم،رقابت بیشتر و بیشتر است. اما در واقعیت مشاهده می‎کنیم که اصلاحاتی مانند تاسیس مدارس هیات امنایی که بر مبنای این نوع تفکر انجام شده‌اند، نوآوری خاصی در نظام آموزشی ایجاد نکرده‎اند. میکل فولان به‌عنوان رهبر آموزشی که در این حوزه قلم می‎زند، معتقد است که تغییرات صورت گرفته در نظام آموزشی در ارتقای کیفیت و کاهش شکاف آموزشی تاثیر داشته است، اما موفقیت چندانی در پرورش توانمندی‎های پیچیده‎تر دانش‌آموزان به‌دست نیاورده‎اند.

درحالی‌که نوآوری برای پرورش همین توانمندی‎های پیچیده‌تر مانند تفکر انتقادی، خودراهبری، ارتباط و همکاری است که می‎تواند دانش‎آموزان امروز را برای موفقیت در زندگی فردا آماده کند. یکی از تفاوت‎های کسب‌وکار و آموزش در این زمینه این مساله است که اگر چه کارآفرینان ویژگی‎هایی مانند خط مونتاژ را برای پیشبرد کسب‌وکارشان به‌کار بستند، اما فعالیت‌شان تحت تاثیر این ویژگی‌ها ایجاد نشد. نهادهای اقتصادی قرن‌هاست که در جوامع بشری حضور دارند و تاریخ تاسیس‌شان به قرون وسطی و امپراتوری روم باز می‎گردد. حتی لغت «کمپانی» که برای شرکت‎ها به‌کار می‎رود ریشه لاتین دارد که در لغت به معنای سهیم شدن نان با دیگری معنا می‎دهد.اما در مقابل، در وهله اول باید توجه داشته باشیم که نظام آموزشی یک نهاد مدرن و تازه تاسیس محسوب می‎شود که برای اولین بار در قرن‎های ۱۷ و ۱۸ میلادی با مدارس تک پایه درون مزارع کشاورزان کار خود را آغاز کرد و تازه در قرن نوزدهم بود که توسعه مدارس شهری موفق شد تقریبا تمام دانش‎‎آموزان را تحت پوشش خود درآورد. به همین دلیل نیز بسیاری از نظریه‎ها و فرضیات در مورد مدرسه و مدرسه‎داری از نگاه عصر ماشینی به جامع بشری، جدایی‌ناپذیرند.

دوم اینکه نظام آموزشی در همین مدت محدودی که آموزش دانش‌آموزان را بر عهده گرفته است، بسیار بیشتر از کسب‎وکار در بافت اجتماعی تنیده شده است و به جزئی از اجتماعات بشری تبدیل شده است. این موضوع باعث شده است تا مدارس محلی به واسطه بخشنامه‌های اداره‌های کل، تحت مدیریت وزارتخانه‎هایی باشند که سیاست‎هایشان با هر تغییری در نظام سیاسی دستخوش تحولات زیادی می‎شود، مانند برنامه تاکید بیشتر در برگزاری آزمون‎های سراسری و هماهنگ. درحالی‌که نهادهای اقتصادی به این حد تحت تاثیر بخشنامه‎ها و قوانین نظام سیاسی قرار ندارند و دستورالعمل‎هایی که می‎تواند مانند توفان، سازوکار مدارس را زیر و رو کند، همچون نسیمی هستند که از کنار بنگاه‌های اقتصادی عبور می‎کنند. علاوه‌بر این، در بنگاه‎های اقتصادی به نقشی با نام اولیا برخورد نمی‎کنیم و برای پیشبرد امور در این بنگاه‎ها نیازی به رضایت‌نامه ولی نیست. در واقع، در بنگاه اقتصادی تنها با دو نقش مشتری و سرمایه‌گذار روبه‎رو هستیم که هیچ‌کدامشان، خیلی در نحوه مدیریت بنگاه دخالت نمی‎کنند و مته به خشخاش نمی‎گذارند. سرمایه‎گذاران همانقدر که سود سرمایه خود را دریافت کنند از وضعیت راضی هستند و مشتری‌ها نیز جز در موارد بسیار نادر، مادام که کیفیت کالای تولیدی قابل قبول باشد در مورد نحوه اداره شرکت و سازمان سوالی نمی‎پرسند.

اما این وضعیت با وجود اولیای دانش‎آموزان برای مدارس کاملا متفاوت است، چرا که اولیا برخلاف سرمایه‌گذار و مشتری نه‌تنها به اهداف و پیامدهای تحصیل فرزندشان در مدرسه اهمیت می‎دهند، بلکه بر مبنای تجربه دانش‌آموزی خود در مورد نحوه‌ تحصیل فرزندانشان صاحب‎نظر هستند. تبعیت از نسخه‎های منسوخ عصر صنعت برای برنامه‎ریزی‌های آموزشی در جوامع معاصر آنچنان تعادل زیستی و اجتماعی زندگی بشر را بر هم ریخته است که دیگر به هیچ عنوان ادامه دادن وضع موجود امکان‌پذیر نیست. باید به این نکته نیز توجه داشت که این تغییرات جز در سایه بازآفرینی مجدد دو نهاد کسب‌وکار و آموزش که پرچمداران اصلی هنجارها و ارزش‌های عصر صنعت در هر جامعه هستند، محقق نخواهد شد. در واقعیت نیز بهترین زمان برای پرورش تفکر سیستمی در افراد زمانی است که فراگیرندگان در سنین جوانی هستند، یعنی درست همان زمانی که هنوز قابلیت جامع‎نگری در ذهن ما پویا و فعال است و در اثر پشت سر گذاشتن سال‌های پیاپی تحصیل در مدرسه و دانشگاه به کارشناسان جزئی‌نگر در حوزه‎های خاص تبدیل نشده‎ایم. زمان مناسب برای پرورش خلاقیت و مهارت تفکر انتقادی نیز در همین سال‌های ابتدایی حیات آدمی است نه پس از گذشت سی سال از عمر گرانمایه که در نهادهای مختلف آموزشی صرف این شده است که نشان دهد چقدر دانش‌آموز یا دانشجوی تیزهوشی هستیم!

منبع: دنیای اقتصاد 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا