گفت و گو با عزیزالله نیری، مدیرعامل صنایع پلاستیک خوزستان/ مردی که از جنوب می آید: استوار چون نخل

بسپار/ ایران پلیمر وارد ساختمان مرکزی صنایع پلاستیک خوزستان میشویم، عمارتی در قلب ابرشهر تهران که آدم را به گذشتههای این شهر امروز شلوغ و پر هیاهو می برد. فکر میکنم برای هر کسی نخستین بار حضور در این فضا کمی نامانوس و زیادی جلوه کند. در نگاه اول مترسکی که در میان باغچه زیبای حیاط قرار دارد، توجه ما را جلب میکند. چند قدم جلوتر، لانه ی کبوترانی را میبینیم که کاکلی پَرپا خوانده میشوند. یکی از سه کبوتری که آنجا لانه دارد، چنان ژستی گرفته که نمیتوانیم از وسوسه ی عکسبرداری از او خودداری کنیم. در ادامه ی راه با مرغهای مینا و همچنین “راک” که هر تازه وارد دوستدار سگی را مجذوب خود میکند هم، آشنا می شویم.
ظاهرا این فضا در ابعادی دیگر در کارخانه این مجموعه در اهواز هم برپاست.
برخورد دوستانه همکاران و به خصوص شخص مدیرعامل گروه، حس لازم برای انجام این گفت و گوی متفاوت را کم کم ایجاد میکند. عزاله نیری مردی گرم از جنس جنوب است و حرف هایش طعم شیرین خرمای این خطه را دارد.
نیری: اگر بخواهم صادقانه بگویم، دوران کودکی به معنای واقعی کلمه نداشتم. آن زمان مانند امروز انواع و اقسام اسباببازی در دسترس نبود. من متولد اهواز هستم و آن زمان نهایت بازی ما فرفرههای دستساز و بازیهایی از این قبیل بود. شاید گه گاهی مهمان میآمد و کنار آتش دکلهای نفت، سور و ساتی برپا میشد. از دوران دبستان در کنار پدر که تعدادی گاومیش داشت و محصولات لبنی را در مغازهای به فروش می رساند، کار میکردم.
یکی از خاطرات تلخی که از زمان مدرسه به خاطر میآوردم این است که در دوران دبیرستان در مدرسهی شاپور اهواز در رشتهی ریاضی تحصیل میکردم و امتحان شیمی داشتم. ساعت یک به خانه رسیدم و به قدری خسته بودم که خواستم تا ساعت 3 ظهر که امتحان شروع میشود استراحت کنم. اما زمانی که به مدرسه رسیدم دیدم امتحان به پایان رسیده و همه رفته اند!
پس از آن در رشتهی مهندسی بهداشت و شهرسازی دانشگاه پهلوی شیراز پذیرفته شدم و هنوز هم شیراز شهر مورد علاقهی من است. خاطرات فراوانی از این دوران دارم و هنوز هم با دوستان آن دوره در ارتباط هستم. هرچند تعدادمان کمتر شده اما هنوز هم دور هم جمع میشویم و آنقدر تجدید خاطره کردهایم که خاطرهای باقی نماندهاست!
[EasyDNNGallery|11736|Width|500|Height|500|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]
بسپار- پس در شهر تاریخ و ادبیات و بهارنارنج تحصیل کردید … . چه طور گذشت و اولین بار چه زمانی به تهران آمدید؟
نیری: دوران دانشجویی نیز مانند هر دوران دیگری پایین و بالای خودش را داشت. زمانهایی بود که بسیار بیپول میشدم. زمانی را هم یادم هست که با اسدالله علم و محمدرضاشاه که برای بازدید از دانشگاه آمده بودند، شام خوردم. به هر حال هر گوشه شهر شیراز برایم خاطرهای را زنده میکند.
در اواسط تحصیل به دلیل برخی مشکلات، تغییر رشته دادم و اقتصاد خواندم. پس از آن به تهران آمدم و از دانشگاه تهران در رشتهی مدیریت اقتصادی فوق لیسانس گرفتم. در این وادی بود که با خرید و فروش پنیر و محصولات لبنی و بستهبندی آن و تحویل به دانشگاه یا برخی خرده فروشیها، درآمدی کوچک کسب میکردم. در زمان بمب باران کل افراد خانواده و فامیل در اتاق کوچک دانشجویی من در تهران پناه گرفته بودند. تمامی خریدها را خودم انجام می دادم و بسیار در این کار وسواس داشتم (و البته همچنان دارم.)
از آن زمان به تدریج دیدم روی خیلی مسایل باز شد و یادگرفتم افراد و گروهها را با شنیدههایم قضاوت نکنم. این قضاوت کردن ها متاسفانه در آن برهه از زمان بسیار رایج بود. دین و ایمان خود را حفظ کردم و ارتباط قدرتمندی با خالقم دارم. مثلا به نظریه داروین یا آنچه درمورد ساخت نفت میگویند اعتقادی ندارم. معتقدم اینها تصادفی نیست و با تقکر و توانایی عظیمی کنار هم چیده شدهاست. شناخت بشر در مورد هستی بسیار ناچیز است. زمانی که به کوچکی کهکشان راه شیری در مقایسه با دیگر کهکشانها نگاهی میاندازم حیرت میکنم. (در حالیکه به کرهی زمینی که روی میزش قرار دارد، اشاره میکند، ادامه می دهد) مثلا میگویند زمانی این قارهها به هم متصل بوده و با گذر زمان به شکل امروزیاش درآمده است.
بسپار- چه شد که در بحبوحه ی جنگ، به فکر ایجاد کارخانه ی تولید آن هم پلاستیک و آن هم در شهر اهواز افتادید؟
نیری: در ابتدا تصمیم داشتم شغل پدری را ادامه دهم. حتی یادم هست آقاسی قبل از آنکه معروف شود و به تهران برود، در محل ما نفت میفروخت و برای مصرف مغازه و خانه از او نفت میخریدم. قبل از انقلاب قانون یکسان سازی نرخها تصویب شده بود و شاید شنیدهباشید که در تهران یک نانوا را به علت گران فروشی در تنور انداختند. نمیدانم این داستان تا چه حد صحت دارد، اما زمانی که مامور برای این امر به مغازهی ما آمد، از قیمتها ایراد گرفت. پدرم که فرد مغروری بود، ابتدا توضیح داد که هر محصولی از جمله ماست در کیفیت و قیمتهای متفاوت تهیه می شود. قیمت ماست پر چرب و خامه دار با ماست معمولی یا چکیده قطعا متفاوت است. اما مامور زیر بار نرفت. در نتیجه پدرم لحن تندی را به کار برد و از قرار معلوم آن مامور فرد گردن کلفتی بود. روز بعد که به مغازه رفتیم با پارچهی این مغازه به علت گران فروشی و فلان تعطیل است مواجه شدیم. پدر گفت پارچه را پایین بکشید. سپس قفلی به مغازه زد، گاوها و گاومیشها را فروخت و این پایان داستان لبنیات نیری بود! البته ساختمان مغازه که حالت طاق مانند دارد و طراحش خودم بودم اکنون در دست یکی از برادران است. یکی دیگر از برادرانم نیز مسوولیت ادارهی کارخانه را بر عهده گرفته که قطعا بدون او نمیتوانستم به این راحتی از تهران بر امور نظارت کنم. من 4 برادر و 4 خواهر دارم که یکی از برادرانم همکار است که قبلا در آلمان در شرکت زیمنس کار میکرد و خوشبختانه به من پیوست، یکی از آنها پزشک است، یکی ساختمان ساز و دیگری در صنعت لوازم منزل مشغول به کار است.
قابل درک است که چقدر درگیر ادامهی راهی بودم که از 9 سالگی به آن وارد شده بودم. به کشورهای مختلف اروپایی سفر کردم و با شیوههای نوین تولید محصولات لبنی آشنا شدم. مثلا در هلند به پنیر فروشی گفتم آیا شما واقعا بیش از صد نوع پنیر دارید؟ گفت بله اما نه من! هر مغازهای و هر گاوداری ای بنابر ذوق و سلیقهی خودش چند نوع پنیر تولید میکند. حتی بعضیها برای گاو آواز میخوانند و معتقدند برای شیردهی بیشتر و بهتر آن مفید است. بسیاری از هلندیها برای گلها نیز آواز میخوانند و آنها را با موسیقی پرورش میدهند.
برای شروع کار نیاز به خرید دستگاه و مجوز و چیزهایی از این قبیل داشتم. بسیار هم تلاش کردم اما دیدم ادامهی این مسیر به درگیری با وزارت صنعت و کشاورزی و بهداشت و غیره میانجامد. بنابراین این فکر را رها کردم و وارد شرکت نفت آبادان شدم. آنجا بود که اولین مجسمهی گاو را در راه خریداری کردم (او یک کلکسیون حیرتانگیز از مجسمه هایی به شکل گاو دارد و در این لحظه یک مجسمه ی چوبی را در قفسهی پشت سرش به ما نشان میدهد). در سال 1362 از شرکت نفت خارج شدم و دیدم تنها کاری که بلد هستم مربوط به ساخت ظروف پلاستیکی است.
از آنجایی که در زمان تولید محصولات لبنی همیشه با کمبود ظروف پلاستیکی مواجه بودیم، تصمیم گرفتم به این بخش وارد شوم و در شهری که به دنیا آمدم کارخانهای تاسیس کنم. خاطرم هست آن زمان شرکت پلاسکوکار که صاحبش آقای القانیان بود و او را به گونهای پدر پلاستیک ایران میدانم، ظروف را با کیفیت و قیمت خوبی در تهران عرضه میکرد. اینگونه به سمت صنعت پلاستیک رفتم و در اوج جنگ یعنی سال 1362 کارخانه را تاسیس کردم.
بسپار- کار به چه صورت توسعه داده شد؟ مهمترین هدف و دغدغهی شما در صنایع پلاستیک خوزستان چه بود؟
نیری: در ابتدا روزهایی بود که با کامیون و وسیلهای که دم دست بود به کارخانه میرفتم. چند کارشناس برای تایید روند کار لازم داشتم که به هیچ قیمت حاضر نمیشدند همراهم به کارخانه بیایند. گفتم بیمهتان میکنم. می گفتند بیمه که ضامن نیفتادن بمب بر سر ما نیست!
به هر ترتیب بود با تهیه ماشینآلات اکسترودر از رایفن هاوزر که از بهترین ماشینسازان آن زمان بود و هنوز هم هست، کار ادامه پیدا کرد. مواد اولیه مصرفی ما را بیشتر پلیاستایرن تشکیل میداد. سعی میکردم به سمت تولید محصولاتی بروم که در بازار تک باشد و نمونه مشابه نداشتهباشد. بعد از جنگ کارخانه را گسترش دادیم. امروزه کارخانهی دیگری نیز در اشتهارد داریم که فضای کلی آنها به36 هکتار و بیش از 210 کارگر ثابت میرسد که برخی از آنها تحصیلکرده هستند. یکی از آنها فارغالتحصیل رشته پلیمر است و زمانیکه در کارخانه استخدام شد دکتر نازکدست به من گفت: اگر نمیخواست به اهواز بیاید برایش یک شغل حسابی در اینجا داشتم. قدرش را بدان.
در واقع کارخانه متعلق به همین افراد مشغول در آن است. من در زندگی هر بالا و پایینی را تجربه کردهام و نه دغدغه ی پول دارم نه اسم و رسم و غیره. فقط نگران کارگران هستم که مبادا بیکار شوند و نان شبشان قطع شود. بدهیهای زیادی از شرکتهای هواپیمایی داریم چون یکی از محصولات ما ارایه ظروف برای هواپیمایی هاست. هیچکدام از این زمینها و سرمایهها را متعلق به خودم نمیدانم. فقط خانهام مال من است. بقیه متعلق به کارگران است. دوست دارم این سفرهای که پهن شده و راهی که باز شده ادامه یابد تا درآمد کارگرانم قطع نشود. خیلی خوشحال میشوم وقتی میبینم خیلی از آنها اتومبیل دارند، اما متاسفانه بعد از ساعت کاری مسافر کشی میکنند تا بتوانند اموراتشان را بگذرانند. پسرم نیز به تازگی از امریکا برگشته و به من پیوسته و تقریبا به تمام بخشهای کار مسلط شده است.
(در قسمتی از مصاحبه، آقای نیری تلویزیون را روشن میکند و از طریق دوربین های نصب شده در کارخانه، فعالیت کارگران و دستگاهها و فضای داخلی تولید را به ما نشان می دهد/بسپار)
متاسفانه اهواز و آبادان امروز مانند قدیم نیست. هنوز خرابیهایی از جنگ باقی مانده و هوای خاک آلود و آب شرب نامناسب و سایر مشکلات نیز در این منطقه وجود دارد. نهایت سعی من رسیدن به شرایط کارگرانم است اما من هم یک نفر هستم. مگر تا کجا توانایی دارم؟ امیدوارم این آقایان مسوول در کنار اختصاص بودجه برای قسمتهای غیر ضروری، فکری هم به حال مردم این مناطق کنند. آقای نعمتزاده وزیر اسبق صنعت و معدن دوبار از کارخانهی من بازدید کرد و جدای از هرچیز، مردی آشنا به صنعت بود. امیدوارم حداقل در بخشهای مربوط، کسانی زمام امور را در دست گیرند که آشنا به صنعت بوده و با پیچ و خمها و گرفتاریهای کار تولید آشنا باشند. برای مثال، گازی که در دکلهای نفتی در پروسهی استخراج نفت سوزانده میشود، به آسانی میتوان جمع آوری کرد و به مصرف رساند. اما چون هنوز دچار کمبود منابع فسیلی نشدهایم به این موضوع فکر نمیکنیم. همان اتفاقی که در مورد آب در حال روی دادن و واقعا فاجعه بار است.
بسپار- با توجه به اینکه در یکی از سختترین شرایط کار خود را آغاز کردید، به نظرتان تولید در آن روزگار سخت تر بود یا در شرایط کنونی؟
نیری: قطعا شرایط کنونی!
درست است که آن زمان کشور تازه از انقلاب گذشته بود و دولت نوپا بود، جنگ بود و همه چیز با کوپن ارایه میشد، اما حداقل خیلی از مواد و وسایل هرچند سخت و کمیاب، قابل دسترس بودند. اکنون حتی چین و تایوان جواب نامههای ما را نمی دهند. از طرفی سال گذشته من بیشتر خریدها را از بازار آزاد انجام می دادم چون اعتقاد ندارم مالیات در جایی که باید خرج میشود. حالا که سهمیه خرید بر اساس سال گذشته تخصیص داده میشود، موادی که میتوانم از بورس بگیرم کفاف یک روز و نیم کاری ما را بیشتر نمی دهد! و برای باقی هفته باید از بازار آزاد که اکنون تفاوت قیمتی سرسام آوری با بورس دارد تهیه کنم. البته آن هم در صورتی که بتوانم.
از طرفی نرخ ترخیص کالا در گمرک هنوز روشن نیست و ابلاغیه عدم پرداخت مابه التفاوت ارزی هنوز به تایید بانک مرکزی نرسیدهاست. بنابراین بخشی از نقدینگی ما در گمرک و بخشی در حسابهای ارزی گیر کردهاست. آن زمان 15 درصد مبلغ را میپرداختیم و وام میگرفتیم و مابقی آن قسطی بود. اکنون 135 درصد بهره میپردازیم و کالای خریداری شده هنوز در گمرک است!
بسپار- چند فرزند دارید و به چه کاری مشغول هستند؟
نیری: دو فرزند دارم به نام سیامک و سپیده و یک نوه دختری به نام آرتین. سپیده در نشریه چلچراغ مطلب مینویسد و سیامک هم تحصیلاتش را ابتدا در دانشگاه تهران، سپس انگلستان و بعد آمریکا ادامه داد و شش سال در نیویورک مشغول به کار بود. مدتی پیش به من ملحق شد. البته اصراری نبود. انتخاب خودش بود که در کشورش به فعالیت ادامه دهد. اکنون نیز توانایی ادارهی شرکت را دارد اما انگیزهی من برای کار نمیگذارد دست از کار کردن بکشم.
می گویند کوی خو دولت نیخو کوی زشت هم دولت نیخو. یعنی فرزند خوب به پول و ارث احتیاج ندارد چون خودش میتواند از پس خود برآید و روی پای خودش بایستد. فرزند بد هم همهی مال و منال قبلی را به باد خواهد داد.
بسپار- با چه افرادی در صنعت پلاستیک خارج از روابط حرفه ای، دوست هم هستید؟
نیری: خوشبختانه دوستان زیادی دارم و میترسم با جا انداختن نام کسی موجب دلخوری شوم. افرادی مانند مهندس بیوک صحاف امین، عیسی غریبی، مهندس صبوری، بیژن امینی و مهندس ملک پور که دوست و همسایه من است و از زمان اهواز با هم بودیم و هر زمان که نیاز به مشاوره فکری داشتهباشم دریغ نمیکند. البته ایشان در صنعت چرم ایران مشغول به فعالیت است.
بسپار- اگر وارد کار تولید نمیشدید، امروز چه شغلی داشتید؟
نیری: به نجوم علاقهی زیای دارم. نمیگویم منجم میشدم اما کاری در رابطه با نجوم شروع میکردم. گاهی شبها در بالکن خانه محو تماشای طلوع زهره یا مریخ میشوم. در اهواز که آسمان شب، ستاره باران است، گاهی در مسیر که نمیتوانستم در خوابگاههای بین راهی بخوابم و راننده هم درب اتوبوس را به علت امنیت وسایل مسافران قفل میکرد، تا ساعتها محو تماشای ستارگان میشدم و با اینکه اسمشان را نمی دانستم اما شکلشان را از بر شدهبودم.
بسپار- در مورد کلکسیون گاوها برای ما بگویید. چه شد که شروع به جمع آوری آنها کردید؟ آیا کلکسیون های دیگری نیز دارید؟
نیری: در زمان کودکی که کیف پول و اینجور چیزها نبود، میدیدم پدرم همیشه یک اسکناس 5 ریالی تا شده بین پولهایش قرار میداد تا بهتر تا بخورد. آن زمان پرسیدم که چرا چنین کاری میکند و او در پاسخ، اسکناس را در آورد و به من داد. اسکناس را خرج نکردم و نگاه داشتم. از آن پس کم کم به جمع آوری اسکناس علاقهمند شدم و درگیر تکمیل آن. کلکسیونهای دیگری هم دارم مانند صابون. کلکسون مجسمههای گاو هم از 230 قطعه فراتر رفته و آنهایی که برایم عزیز هستند را در خانه نگهداری میکنم. تعدادی را به اینجا آوردم چون خانهی دوم من است و دوست دارم برایم محیطی فرح بخش باشد (اشاره می کند که یک مجسمه ارزشمند را هم از آقای اسلامی ندوشن هدیه گرفته است).
[EasyDNNGallery|11737|Width|500|Height|500|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]
بسپار- در خارج از ساعت کار معمولا به چه کارهایی مشغول هستید؟
نیری: سفر یکی از کارهایی است که بسیار دوست دارم. مطالعه هم میکنم اما اخیرا چشمانم کمی اذیت میکند. به جز اینها آشپزی هم یکی از کارهاییست که در آن ادعا دارم.
(سپس شعری از مولانا میخواند که یکی دیگر از علاقهمندیهایش را هویدا میکند:)
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
بسپار- ظاهرا به خرید هم بسیار علاقه دارید. آیا هنوز هم خریدهای منزل را خودتان انجام میدهید؟
نیری: بله و در این مورد بسیار وسواس دارم. دوستدارم بهترین کیفیت را با معقول ترین قیمت تهیه کنم. میگویند حساب به دینار، بخشش به خروار. آدمی نباید به گران خریدن عادت کند. بارها شده میزان بنزینی که مصرف کردهام از میزان سودی که در خرید کردهام بسیار بیشتر بوده، اما ترجیح دادهام به این بها خود را به گران خریدن عادت ندهم.
در زمان موشک باران که خانواده پیش من بودند، از سر تا ته بازار میرفتم و در مسیر برگشت خرید را انجام می دادم. اینگونه هم دستم سنگین نمیشد هم بهترین قیمت و کیفیت را انتخاب میکردم. هنوز هم خریدهای منزل بر عهده من است و خریدهای کارخانه نیز با نظر من انجام میگیرد.
بسپار- اینجا عمارت نوستالژیکی است. از چه سالی در اینجا مستقر هستید؟
نیری:
(ادامه دارد …)
متن کامل این مصاحبه را در شماره 192ام ماهنامه بسپار که در نیمه شهریور ماه منتشر شده است بخوانید.
در صورت تمایل به دریافت نسخه نمونه رایگان و یا دریافت اشتراک با شماره های 02177523553 و 02177533158 داخلی 3 سرکارخانم ارشاد .تماس بگیرید. امکان اشتراک آنلاین بر روی صفحه اصلی همین سایت وجود دارد