اخبار

یک گفت و گوی مردانه! با فرنام نامور در شماره ۱۰۰ ماهنامه بسپار در سال 1389

بسپار/ ایران پلیمر بازنشر این گفت و گو و دیگر گفت و گوهای شماره یکصد، قدردانی از افرادی است که در شکل گیری بسپار مستقیم یا غیرمستقیم حضور موثر داشتند، گاهی خواسته و گاهی حتی ناخواسته.
فرنام ( نامور ) یک” بسپار”ی  است. هنوز به دنیا نیومده بود که زمزمه های پر تنش نخستین همایش بین المللی برگزار شده توسط بسپار را می شنید و چند روز بیشتر نداشت که هر روز و بی وقفه در محل کار بسپار حاضر می شد.

شاید زندگی هیچ کدام از بسپاری ها، به قدر زندگی کوتاه او پر از “بسپار” نبوده باشد. گفت و گوی پدر (همسرم) و پسر (فرزندم)، سهم اوست در یکصدمین شماره بسپار (در زمان انجام مصاحبه در سال 1389، هشت ساله بود)./ ت- علیزاد منیر

نامور- فکر کتم این اولین  مصاحبه ایه که باهات میشه، نه؟

فرنام: نه توی شورای دانش آموزی قبلا مصاحبه کردم.

نامور- اون میزگرد بوده، مصاحبه نبوده …

فرنام: چرا. رییس گروه یه کلاس پنجمیه ازمون سوال می کرد، ما جواب می دادیم. یعنی 5 به یک بودیم.

[EasyDNNGallery|13716|Width|600|Height|600|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]

نامور- برای کسانی که نمی شناسنت، چطور خودت را معرفی می کنی؟

فرنام: اصلا با کسایی که نمی شناسم، صحبت نمی کنم! … بعدشم تبسم خودش می دونه، می نویسه! … فقط اسمم رو می گم فرنام نامور.

نامور- اگه بخوای مجله بسپار و معرفی کنی چی میگی؟

فرنام: یه مجله تخصصی درباره پلیمر و پوشرنگ و رنگ و …

نامور- امسال اولین سالیه که از مدرسه که به خونه می یایی تنهایی و پرستارت دیگه نیست. اوضاع چطوره؟

فرنام: آره. ساعت سه که میام تا چهار قهوه تلخ می بینم بعد تا ساعت 5 بازی می کنم و بعد هم که شما اومدین میرم سراغ درس …

نامور- یعنی نشده که دیرتر بیایم از ساعت 5؟

فرنام: چرا! مثلا هشت و نیم. ولی یکی از شما دوتا دیگه تا ساعت هشت و نیم می یاین.

نامور-دوست داشتی بسپار نبود مامانت زودتر می اومد پیشت و اصلا همیشه بود یا ترجیح می دی بسپار باشه و تبسم کارش رو داشته باشه؟

 فرنام: گزینه دوم صحیح است.

نامور: شده وقتی میای خونه زنگ بزنی خبر بدی رسیدی ولی ما نتونیم جواب بدیم یا باهات حرف بزنیم؟

فرنام : آره خیلی وقتا. تازگیا هر دوشنبه تبسم جلسه است! البته جواب میده ولی بلافاصله می گه جلسه ام! منم راحت می رم می شینم قهوه تلخ می بینم!

نامور- خب اینو که فهمیدیم …

فرنام: خب به جمالت!

نامور- هر چند وقت یه بار می ری بسپار؟

فرنام: هر دوسه هفته یه بار. اصلنم حال نمی کنم. چون بازی کامپیوتری ندارن! بابا خوب دوتا بازی بریزین رو این کامپیوترا!

نامور- پس چیکار می کنی اونجا صبح تا شب؟

فرنام: معمولا میرم پیش کاوه و مهرداد و بابا اصی به حرفاشون گوش می دم.

نامور- بقیه چیکار میکنن تو بسپار؟

فرنام: … حرف می زنن. پشت کامپیوترهاشون هستن. با تلفن حرف می زنن. مصاحبه پیاده میکنن. یکیشونم مقاله می نویسه صبح تا شب! ( و به تبسم اشاره میکنه)

نامور- با کدومشون میونت بهتره؟

فرنام: با کاوه! به جز تبسم دیگه؟

نامور- اصلا بسپار می خونی؟

فرنام: نه

نامور- ورق چی، ورقم نمیزنی؟

فرنام: چرا

نامور- کجاهاشو دوست داری؟

فرنام: سرمقاله! بعضی وقتا می خونم.

نامور- میفهمی چی نوشته؟

فرنام: نه! فقط چون تبسم نوشته می خونم!

نامور- می دونم که هروقت ازت میپرسن می خوای چیکاره بشی میگی ” فضانورد” درسته؟

فرنام: آره میخوام فضانورد شم.

نامور: حالا اگه قرار باشه بین فضا نوردی و بسپار یکی رو انتخاب کنی چی؟

فرنام: بسپارو انتخاب می کنم.

نامور- یعنی بسپارو بیشتر دوست داری؟ پس چرا میگی میخوام فضانورد بشی؟

فرنام: خب چون تا حالا کسی گزینه بسپار رو پیشنهاد نکرده بود.

نامور- اگه ازت بپرسن شغل مامانت چیه چی میگی؟

فرنام: مهندس پلیمر.

نامور- آخه یه بار…

فرنام: (می خنده) آره یک بار یکی از معلمام ازم پرسید مامانت چیکارست؟ گفتم مجله فروشه!

نامور- از علاقمندیهات بگو. وقت آزادت رو چطوری میگذرونی؟

فرنام: می رم کلاس موسیقی.

نامور- چه سازی میزنی؟

فرنام: گیتار، کلاسیک. بعد دیگه میرم سوار کاری.

ناور-  اسم اسبت چیه؟

فرنام: الان یاسمین، قبلا black  ی بود… بعد هم دارم زبان آلمانی یاد می گیرم، به غیر از انگلیسی. تاریخ دوست دارم. کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم، تن تن، نیکولا، هنری… به کتاب هاش اشاره میکنه.

نامور- چرا کتاب خوندن و دوست داری؟

فرنام: اگه کتاب نخونم خوابم نمی بره!

نامور- آخرین کتابی که خوندی چی بوده؟

فرنام: احمد شاه قاجار.

نامور- چی ازش فهمیدی؟

فرنام: تا حالا یکی و نصفی علیه اش کودتا شده!

نامور- تو که همه چیت به بابات رفته، چطور کتاب میخونی؟

فرنام: (میخنده) بابام چون صبح تا شب میره سرکار، میاد خونه، شام میخوره سرش رو که می ذاره رو بالش، خوابش می بره، وقت کتاب خوندن نداره!

نامور- خوب دیگه چی دوست داری؟

فرنام: مجله دانستی هارو هم کامل می خونم. توی اینترنت هم همش دنبال عکس و مطلب می گردم. فوتبالیست ها، ماشین و … مامان و بابام رو هم دوست دارم.

نامور- کدوم فوتبالیست رو دوست داری؟

فرنام: لمپارد

نامور- کدوم باشگاه؟

بارسلونا!

نامور- قبلا که چلسی بودی…

فرنام: چون لمپاردو از چلسی گفتم، تیم رو یکی دیگه گفتم.

نامور- یه خاطره از بسپار می تونی بگی؟

فرنام: یه بار تو نمایشگاه ایران پلاست به من 50 -60 تا روزنامه دادن (با دست حجم رو نشون میده!) که پخش کنم. شانس آوردم که غرفه نزدیک در بود. هر کی میومد یه روزنامه بهش می دادم. ولی خیلی از کسایی که می اومدن اون سالن خودشون تو سالنای قبلی روزنامه رو گرفته بودن! توی افتتاحیه هم کلی آدم اومده بود. وزیر نفت هم اومده بود و سخنرانی کرد.

نامور- از کجای دنیا رو کره جغرافیات  که خیلی هم دوستش داری، خوشت میاد؟ میتونه کشور، شهر، کوه، اقیانوس و … باشه.

فرنام: (در حالی که کره جغرافیش رو میاره، میگه) دریای سرخ به لبنان راه داره؟ ( احنمالا خبر حمله کوسه ها رو در سواحل لبنان شنیده) …

[EasyDNNGallery|13717|Width|600|Height|600|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]

نامور- آره اینجا دریای سرخه.

فرنام: کوسه ها و نهنگ هاش خیلی معروفن!

نامور- از کجا میدونی؟

فرنام: تن تن نوشته.

نامور- نگفتی بهترین جای دنیا به نظرت کجاست؟

فرنام: اگه بخوام بهترین جای دنیا رو بگم … ایران.

نامور- مگه جاهای دیگه دنیا رو هم دیدی؟

فرنام: آره چند تا کشور رو دیدم.

نامور- مرسی از اینکه در این مصاحبه شرکت کردی (هردو میخندن).

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا