مقالات

علاء الدین میرمحمدصادقی فعال صنعت/ کسی که هواپیمای حامل آیت اله خمینی را بیمه کرد!

 

بسپار- قصه علاء الدین میرمحمدصادقی، از سال های پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت کلید می خورد. زمانی که میرمحمدصادقی در اصفهان زاده شد، در خانواده ای مذهبی. خانواده او چندان ثروت مند نبود: “خانواده ما ثروت زیادی نداشت. به همین دلیل من و برادرم از کودکی وارد بازار کسب و کار شدیم.” میرمحمدصادقی کودکی را به نوجوانی متصل نکرده بود که راهی بازار کار شد. او برای کسب درآمد و گذران زندگی نیاز به درآمدی داشت که از راه کارگری کسب می شد.

خانواده میرمحمدصادقی اصالت داشت ولی ثروت هنوز به آن افزوده نشده بود. خاندان میرمحمدصادقی در اصفهان 1300 به تبار خانوادگی شهره بود. گذشتگان آنان جملگی روحانیونی سرشناس بودند. خانواده اصالت خود را از نام هایی آشنا گرفته بود. پدر و مادر او هر دو تباری مدهبی داشتند.  دومین پسر و چهارمین فرزند خانواده میرمحمد صادفی نیز به چنین ریشه ای می بالید.

متولد سال 1310 اما سال های بعد خود داستانی تازه را روایت کرد. علاء الدین در اصفهان سنگ بنای فعالیت های اقتصادی خود پس از یک دوره کارگری بنا نهاد.

اصفهان اما برای پرواز قدری کوچک بود. علاء الدین کسب و کار خود را به همراه بهاءالدین برادربزرگتر خود شروع کرده بود. هر دو پس از چند سالی کسب و کار در اصفهان تصمیمی مشترک می گیرند. آنان باید برای آینده برنامه ریزی می کردند و راهی شهری تازه می شدند. شهری که رویاها را به واقعیت نزدیک می ساخت.

کوچ اینگونه آغاز می شود: “چند باری به تهران سفرکرده بودیم. تهران قلب اقتصاد ایران بود و برای کسب موقعیت های تازه باید راهی تهران می شدیم. با همان اندوخته مالی حجره ای در بازار تهران گرفتیم و فعالیت های اقتصادی خود را آغاز کردیم.” سرای حاج حسن به نام اصفهانی های بازار شهره شده بود. برادران میرمحمد صادقی به همسایگی میرفندرسکی درآمده بودند. او نیز اصفهانی دیگری بود که در آینده زندگی خانواده میرمحمدصادقی ها را تحت تاثیر قرار داد.

کسب و کار در تهران آغاز راهی تازه بود. میرمحمدصادقی ها کسب و کار خود را در حوزه قماش آغاز کردند. فعالیت های برادران میرمحمدصادقی هر روزگسترش بیشتری می یافت. قماش تنها ابتدای راه بود. اندکی بعد وارد بازارهای تازه شدند: “آن زمان شیوه فعالیت اینگونه بود که از روستاها به بازار تهران می آمدند و هرچه نیاز داشتند. می خریدند. آنها عادت داشتند همه نیازهای خود را در یک روز تامین کنند. به همین دلیل ما هم تصمیم گرفتیم، همزمان چند کالای مختلف را به آنها ارایه دهیم.” زندگی اقتصادی میرمحمدصادقی ها از همین روزها شکلی تازه به خود گرفت. آنان وارد میدانی جدید در اقتصاد ایران شدند. مراجعان به حجره خانواده اصفهانی گاهی چای می خواستند و روزی دیگر برای تامین گچ می آمدند و برخی مواقع سیمان طلب می کردند.

زندگی سیاسی خانواده نیز سال ها قبل در اصفهان کلید خورده بود. میرمحمدصادقی ها به سبک تمامی بازاریان فعالیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را درهم آمیخته بودند. گروه اصفهانی ها شکل می گرفت. حضور علاءالدین میرمحمدصادفی در تهران با جنبش ملی شدن صنعت نفت همراه بود. آنان همراه دیگر بازاریان در جنبش شرکت داشتند ولی اصل قصه از روزهای دهه 40 آغاز شد، ایامی که آیت الله بروجردی رخت عافیت پوشید و آیت الله خمینی ردای مرجعیت به تن کرد. علاءالدین میرمحمدصادقی تنها بازاریی نبود که مبهوت آیت الله شده بود.

کمی آنسوتر از حجره میرمحمدصادقی ها، برادران عسگراولادی، ابوالفضل توکلی بینا، حاج تقی سید خاموشی، لاجوردی، لولاچیان و بسیاری دیگر از کسانی که سال ها بعد موسس موتلفه اسلامی لقب گرفتند، به جرگه همراهان آیت الله پیوسته بودند.

محفل نشینی راه و رسم بازاریان به شمار می آید. گروه  دوستان اصفهانی نیز چنین رسم سنتی بازار را پیش گرفتند. آنان تیمی از بازاریان مذهبی را گرد خود آوردند تا برای آینده نقشه راهی تازه ترسیم کرده باشند. گروه بازاریان مسلمان دیدارهای متوالی با روحانیون را شکل دادند.

علاءالدین میرمحمدصادقی همزمان فعالیت های اقتصادی خود را نیز سامان می داد. برادران میرمحمدصادقی پس از چند سفر به شهرستان های اطراف تهران به اندیشه راه اندازی کارخانه پنبه زنی و سیمان افتادند. علاء الدین میرمحمدصادقی خود روایت می کند: “یکی از نیازهای افرادی که به ما مراجعه می کردند، سیمان و گچ بود. به همین دلیل برای توزیع سیمان وارد بازار شدیم.” قصه ورود به بازار سیمان شرح مفصلی از زندگینامه میرمحمدصادقی خواهد بود. او همزمان با ورود به این بازار به جرگه صنعت گران هم اضافه شد. میرمحمدصادقی چند سال بعد به عنوان اولین صادرکننده سیمان ایران نیز معرفی شد: “در ایران تولید سیمان مازاد داشتیم ولی در منطقه خلیج فارس به دلیل اینکه فعالیت های عمرانی گسترش یافته بود، به سیمان نیاز شدیدی داشتند. به همین دلیل وارد بازار صادرات سیمان شدیم.” دورانی تازه برای او فرارسیده بود. صادرات سیمان تولید هم می خواست. علاءالدین میرمحمدصادقی به سوی کارخانه های سیمان رفت. از خرید سیمان صوفیان تا همراهی در کارخانه سیمان فارس – خوزستان درکنار تاسیس کارخانه گچ مازنداران و بسیاری کارخانه های دیگر در همین دوران رخ داد.

کسب و کار میرمحمدصادقی رونقی یافته بود. صادرات سیمان به کویت و بحرین آغاز شده بود. او برای صادرات خود در بندرگاههای جنوبی خط حمل و نقل هم راه انداخته بود: “یکی از مشکلات حمل و نقل بود. به همین دلیل به همراه برادرزاده ام به ژاپن رفتیم و کشتی های باری خریدیم.” خط حمل و نقل میرمحمدصادقی رونقی گرفته بود که داستان ترور منصور ماجراهای پیچیده و تازه ای را رقم زد.حکومت ضاربان منصور را یافته بود. همگی دستگیر شده بودند و جملگی تباری موتلفه ای داشتند.

چند روز بعد میرمحمدصادقی که خود عضو موتلفه بود، به سختی راهی عراق شد. حضور در عراق اما ایامی سخت را رقم زد. خبر دستگیری دوستان او با انتشار حکم اعدام همراه بود. علاء الدین اما در عراق بیکار نماند. او به سرعت رایزنی با مراجع تقلید و روحانیون برجسته اسلامی ساکن عراق را کلید زد. روزی به نجف می رفت و فردای همان روز در کربلا بود. مجاب ساختن علما برای انتشار اعلامیه خود ماجرایی سخت بود. سرانجام پس از رفت و آمدهای بسیار اعلامیه ای از طرف آیت الله حکیم و آیت الله خویی صادر می شود و همراهان گرفتار در تهران از اعدام رها می شوند. میرمحمدصادقی سفرهای بسیار خود را در این دوران آغاز کرد. او به جستجوی امام راهی ترکیه شد. اما دیدار پایان راه نبود. او سپس به کویت که روزگاری تجارتی با آن داشت، رفت. اندکی بعد خدمت دیدارآیت الله بهشتی در آلمان رسید و مدتی بعد بازهم به کویت بازگشت.

علاءالدین مدتی در کویت ماند تا خبر از تهران رسید که روزهای دوری به پایان رسیده است و اکنون زمان بازگشت است. میرمحمدصادقی با دلهرهای فراون قدم به تهران می گذارد. هنوز بناهای سابق پابرجامانده اند. تجارت خانه قدیمی کماکان کار می کند و فعالیت های اقتصادی به راه است.

او بازهم قدم به همان میدان سابق می گذارد. شهید بهشتی هنوز تهران نیامده بود که روابط تازه علاءالدین شکل می گیرد. مدرسه رفاه به عنوان پایگاه مذهبیون تاسیس می شود.

مدرسه رفاه تشکلی انسجام یافته از بازاریان و روحانیون درکنار نیروهای انقلابی بود. سال ها پیش از آنکه نوبت به مدرسه رفاه برسد، شهید بهشتی راه را مشخص کرده بود: “ایشان در یکی از جلسات گفتند چه می خواهید بکنید؛ آیا قصد دارید از راه مبارزه مسلحانه انقلاب کنید یا هدف شما اصلاح جامعه است.” میرمحمدصادقی و همراهان او طریقه دوم را پیش می گیرند. آنان به سوی تاسیس نهادهای اجتماعی مانند مدرسه سازی می روند ولی مدرسه رفاه در میان تمام نهادهای که تاسیس می شود، داستانی دیگر دارد. این مدرسه قطب مبارزه می شود.

مدرسه رفاه آغاز نهضت مدرسه سازی میرمحمدصادقی بود. او به همراه عده ای دیگر از فعالان اقتصادی مدرسه علوی را توسعه می دهند تا با مرحوم علامه آشنایی بیشتری پیدا کنند. اندکی بعد مدرسه نیکان اضافه می شود و همچنان نهضت مدرسه سازی ادامه می یابد تا اکنون.

همزمان با  اوج گیری انقلاب نیارهای مالی بیش از گذشته در خانواده زندانیان سیاسی احساس می شود. از سوی دیگر فعالیت های اجتماعی نباید متوقف می شد. نهضت قرض الحسنه ها کلید می خورد: “روزی مرحوم تقی سید خاموشی به حجره ما آمدند و گفتند، قصد دارند صندوق قرض الحسنه ای را راه اندازی کنند. ایشان گفتند نگران روزی هستند که صندوق با کسری بودجه مواجه شود. به من پیشنهاد دادند به اتقاق یکی دیگر از دوستان به عنوان ضمانت اندوخته ای  در اختیار صندوق قرار دهیم.”

اولین صندوق قرض الحسنه اسلامی با نام ذخیره جاوید چنین شکل می گیرد. علاء الدین میرمحمدصادقی به سرعت وارد بازی قرض الحسنه ها می شود. صندوق ذخیره جاوید اندکی بعد تاسیس می شود و مدام برتعداد قرض الحسنه ها افزوده می شود.

دستگاه اطلاعاتی حکومت پهلوی قرض الحسنه ها را به عنوان نهادهای مالی جنبش اسلامی شناسایی می کند. بخش نامه ای به شهربانی از سوی ساواک صادر می شود تا مجوز قرض الحسنه را به نام گروهی صادر نکنند. در میان نام های مورد نظر ساواک یکی هم علاءالدین میرمحمدصادقی بود. اما قطار انقلاب سرعت گرفته بود و دیگر جنبش قرض الحسنه ها به اعتصابات رسیده بود.

نگرانی بازار و مردم در مورد اعتصابات هر روز افزایش می یافت. نهال نورسته انقلاب در پاییز شکوفه داده بود ولی اضطراب ها باقی بود. گروه بازاریان مسلمان به همراه مبارزانی مانند رجایی، باهنر و یدالله سحابی در اندیشه ساماندهی اعتصابات بودند. بازهم جلسه ای در منزل علاءالدین میرمحمدصادقی تشکیل می شود. این بار جلسه مهمان ویژه ای هم داشت. چهره هایی از نهضت ملی-مذهبی ها میهمان میرمحمدصادقی بودند. سحابی و بازرگان دو نام شناخته شده در کنار رجایی و باهنر همگی در یک نشست حاضر می شوند.

تصمیم براین می شود تا کمیته ای برای ساماندهی اعتصابات شکل گیرد.

کمیته تنظیم اعتصابات مدیریت انقلاب را در دست می گیرد. اصلی ترین چهره های انقلابی از مرحوم بازرگان گرفته تا هاشمی رفسنجانی در کمیته حضور دارند. دیدارهای روزانه با حرکت های انقلابی درهم آمیخته می شود تا سرانجام روز موعد می رسد. امام قدم به تهران می گذارد. مدرسه رفاه اولین محصول فعالیت های فرهنگی همراهان میرمحمدصادفی، نخستین اقامتگاه امام می شود. قدم دوم تشکیل دولت موقت است. به فرمان امام مرحوم بازرگان هدایت دولت را برعهده می گیرد. شاخص ترین وزرای بازرگان از کمیته تنظیم اعتصابات انتخاب می شوند. دیگر دلیلی برای ادامه فعالیت های کمیته تنظیم اعتصابات نبود ولی بازهم باید اندیشه ای تازه کرد: “اوضاع کارخانه ها خیلی وخیم بود. پس از ماهها اعتصاب آنها باید فعالیت های خود را از سرمی گرفتند ولی با توجه به شرایط عمومی کشور اقدامی سخت بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا کمیته ای برای رسیدگی به اوضاع کارخانه ها تشکیل دهیم.”

[EasyDNNGallery|18911|Width|200|Height|200|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]

علاءالدین میرمحمدصادقی به همراه محمود لولاچیان نامه ای برای امام می نویسند. دیدار با امام تنها در اقامتگاه او میسر بود. این دو به سختی به دیدار امام می روند ولی در آستان اتاق امام مرحوم مطهری ایستاده است. او از سال ها قبل علاءالدین میرمحمدصادقی را می شناسد. میرمحمدصادقی ماجرا را برای مرحوم مطهری بازگو می کند و شهید مطهری با نامه او به اتاق امام می رود و با حکم “کمیته رسیدگی به امور کارگران و کارخانه ها” به نام میرمحمدصادقی بیرون می آید. نامه تنها یک قید داشت. کمیته جدید باید به تایید مرحوم ایت الله بهشتی و آیت االله موسوی اردبیلی هم برسد.

میرمحمدصادقی اسامی را لیست می کند و به دیدار مرحوم بهشتی می رود. ایشان گروهی را تایید

کمیته شکل گرفته بود ولی جایگاهی نداشت. علینقی خاموشی پیشنهاد می دهد، آنان به اتاق بازرگانی ایران بروند و این خود سرآغاز داستان های تازه می شود.

به موازات این رایزنی ها میرمحمدصادقی در میدانی دیگر هم فعال بود. رویای بازاریان مسلمان پس از سال ها باید به واقعیت بدل می شد. آنان خواهان بانک اسلامی شده بودند. امام پس از دیداری که میرمحمدصادقی و همراهان او ترتیب داده بودند، بانک اسلامی را تایید می کنند ولی دولت موقت مخالفت می کند تا سرانجام بانک اسلامی به “سازمان اقتصادی اسلامی” برسد.

علاءالدین میرمحمدصادقی پس از این اتفاق همزمان در دو نهاد حضورمی یابد؛ اولی همان سازمان اقتصادی اسلامی بود و دومی اتاق بازرگانی که قلب اقتصاد ایران در روزهای انقلابی شده بود.

اندکی بعد دولت موقت کنار می رود تا بنی صدر هدایتگر دولت شود. کمی بعدتر بنی صدر هم می رود تا مرحوم رجایی قدم به میدان گذارد. دولت رجایی برای میرمحمدصادقی معنای دیگر داشت. او سال ها در کنار شهید رجایی بود. ار مدرسه رفاه گرفته تا دیدارهای متوالی در روزهای انقلاب.

مرحوم رجایی پیشنهادی تازه به میرمحمدصادقی ارائه می دهد. رجایی قصد کرده بود تا وزارت بازرگانی را به علاء الدین میرمحمدصادقی بسپارد ولی او نمی پذیرد. سرانجام رایزنی های بسیار با مخالفت علاء الدین میرمحمدصادقی و اصرارهای رجایی همراه می شود. راهکاری تازه به میان کشیده می شود: “قرار شد که من تیمی را مشخص کنم که به آقای رجایی اطلاعات اقتصادی بدهند.” جلسات مشاوران هر روز پس از نماز صبح با حضور مرحوم رجایی تشکیل می شد. وزیر بازرگانی هم از طرف همین تیم تعیین شده بود.

اما روزهای خوش را پایانی نزدیک بود. ترور رجایی با حضور مهندس میرحسین موسوی مصادف شد. دولت میرحسین موسوی قرابتی با بازاریان نداشت هرچند که موسوی خود علاءالدین میرمحمدصادقی و گروهی از همراهان او را مورد تایید قرار داده بود.

ماجراهای تازه از همین پاسخ اغاز شد. میرمحمدصادقی سال ها در کنار هاشمی رفسنجانی در نهضت مبارزه کرده بود. هاشمی نیز اکنون ریاست مجلس را برعهد داشت. او در دهه 60 کلید حل معماهای بسیاری برای میرمحمدصادقی و همراهانش بود. دیدارهای دوستانه میان هاشمی و میرمحمدصادقی به محفلی برای گلایه از دولت بدل شده بود .

دولت موسوی با جنگ سرگرم بود و گرفتاری های بسیاری داشت. میرمحمدصادقی و همراهان او نیز در اتاق بازرگانی برمشکلات دولت نمی افزودند. روزهای دهه 60 با مجادلات بسیاری همراه بود. از بحث در مورد مالیات ها گرفته تا قانون تجارت و انتخابات اتاق بازرگانی. از سوی دیگر فعالیت های سیاسی راست و چپی جدید شکل داده بود. جامعه مدرسین همراهان ایدئولوژیک طیف میرمحمدصادقی بودند و جامعه روحانیون مبارز و گروههای دیگر نیز در میان راه افزوده می شدند.

پایان دهه 60 و حضور دولت هاشمی رفسنجانی آغاز دورانی تازه بود. علاءالدین میرمحمدصادقی در سال های پس از انقلاب نایب رئیس اتاق بازرگانی ایران شده بود و قصدی هم برای ریاست نداشت:”همیشه در ذهن داشتم که هیچگاه با خاموشی رقابت نمی کنم.” علینقی خاموشی به پیشنهاد میرمحمد صادقی به اتاق بازرگانی ایران آمده بود. مهندس جوان به اتاق قدم گداشت تا دبیرکلی را برعهده گیرد و یکی از اعضای هدایتگر اتاق باشد ولی او 20 سال پس از این حضور همچنان رییس باقی ماند.

فرزندان میرمحمدصاقی نیز از نوجوانی به جوانی و میانسالی رسیده بودند. همگی آنان به تحصیل پرداختند و عنوان دکتر یا مهندس را یدک کشیدند. از میان آنها دکتر حسین میرمحمدصادقی نامی آشنا شد. او به عنوان سخنگوی قوه قضاییه سال ها فعالیت کرد و پس از آن به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی رسید. دکترحسین میرمحمدصادقی در زمره وکلای شناخته شده و حقوق دانان معروف کشور و مورد اعتماد نظام درآمد.

دیگر فرزندان میرمحمدصادقی هم چنین بودند دکترحسن میرمحمدصادقی طبیب و متخصص جراحی فک و صورت شد. محسن فرزند دیگر حاج آقا علاء الدین مهندسی مکانیک را از دانشگاه تهران کسب کرد و برای اخذ مدرک دکترای علوم تربیتی راهی انگلیس شد ولی شاید  در میان آنان هیچ کدام به مقام حسین از نظر برقراری ارتباطات اجتماعی نرسیدند. خانواده میرمحمدصادقی با حضور عروس ها و دامادها گسترش پیدا کرد. نسل فرزندان اما قدم به راه پدر نگذاشته بودند. آنان همگی در مدارسی تحصیل کردند که علاء الدین میرمحمدصادقی خود در تاسیس آنها نقشی بسیار داشت.  مرد اصفهانی خود همچنان فعالیت های اقتصادی را گسترش می داد. از میان کارخانه های او یکی شامل بند«ج» شده بود ولی سایرین همچنان فعال بودند.

داستان زندگی میرمحمدصادقی روایتی از یک عمر کارآفرینی و مبارزه است. روایت میرمحمدصادقی، قصه  نسلی از بازار به شمارمی آید که سال های جوانی را به دو بخش مبارزه و کار تقسیم کردند. میرمحمدصادقی به طور حتم یکی ازاثرگدارترین چهرهای اقتصادی بخش خصوصی ایران است. او از سوی گروههای سیاسی گوناگون با احترام یاد می شود. علاء الدین میرمحمدصادقی همان اندازه که با همراهان موتلفه ای خود نزدیکی دارد با دیگر گروههای سیاسی هم همراه بوده است.


  گردآوری:فرنام نامور

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا