اخبار

مهاجرت چرا آری؟! مهاجرت چرا نه؟/ در برنامه ریزی کاری و رفتار حرفه ای بسیار عقب تر از کشورهای پیشرفته هستیم

بسپار/ ایران پلیمر سینا ظهیرنیا، مدتی همکار ما در بسپار بود. نمی دانم این را به حساب شانس می شود گذاشت یا چیز دیگر، اما باید اذعان کنم که در طول 20 سال انتشار بسپار جز یک نفر که از نظر روانی مجموعه ما و شخص خود مرا بسیار آزرد، هرگز همکاری نداشته ایم که در بودن و رفتنش ذره ای از دوست داشتنش کاسته باشیم و خصوصا آینده خودش و اطرافیانش برایمان خالی از اهمیت شده باشد. چنانکه شنیدن خبر قبولی فرزند یک همکار که چندان هم بسپار را معقول ترک نکرد، در دانشگاه تهران و رشته مهندسی مکانیک موجب شعف زایدالوصفی برایمان شد.

سینا یکی از هم دانشگاهی های خوب ماست که همچنان پس از سالها علاقمندانه او با ما در بسپار و ما با او در ارتباطی هر چند دورادور و گاه به گاه هستیم. از قلم خودش می شنویم که چرا مهاجرت را انتخاب کرد:

از بچگی علاقه نصفه نیمه ای به علوم پیدا کرده بودم و همواره گمان می کردم که تنها راه موفقیت، رسیدن به دانش بالا و سواد است.

اکنون پس از گذشت چند سال متوجه شدم که مسیرهای بسیار زیادی برای موفقیت وجود دارد و لزوماً بسیاری از آنها همراه با تحصیل نیست. نمی‌دانم چرا همواره این تصور در کشور ما وجود دارد که تحصیل بیش از اندازه، به شما مقام اجتماعی یا جایگاهی مناسب خواهد داد.

در سال ۱۳۸۲ در دانشگاه صنعتی امیرکبیر در رشته مهندسی پلیمر مشغول به تحصیل شدم. در همان زمان با مشورت یکی از دوستانم به نام شروین کرمی که اتفاقا در حال حاضر در کانادا به سر می‌برد به این نتیجه رسیدم که با توجه به شرایط اقتصادی ایران تحصیل در این رشته می تواند آینده دار باشد. به هر حال در چند سالی که مشغول تحصیل بودم دائما به پتروشیمی بندر امام رفت و آمد داشتم.

برایم بسیارجالب بود که سازمانی با نزدیک به چند هزار کارمند چگونه اداره می شود و دپارتمان های مختلف چه بر هم کنشی با هم دارند.

در طی این بازدید ها موارد متعددی  را مشاهده کردم که کارمندان پتروشیمی به سادگی در انجام امور اولیه خویش سهل انگاری می کنند و یا در مورد مسایل مربوط به محیط زیست بسیار با بی تفاوتی برخورد می کنند، هرچند برخی از این امور پس از مهاجرت برای من بیشتر و بیشتر به چشم آمد.

واقعیت داستان این است که مهاجرت من تا حدی اتفاقی بود. سال ۲۰۱۰ برای یک کنفرانس علمی به کانادا آمدم. پس از اولین بازدید از یک کشور توسعه یافته در سن ۲۶ سالگی متوجه شدم که تفاوت‌های بسیاری حتی در برخوردهای اولیه و مسایل بسیار سطحی وجود دارد. بنابراین پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد در پژوهشگاه پلیمر و پتروشیمی ایران و اتمام خدمت سربازی اقدام به گرفتن پذیرش در مدرسه بازرگانی یورک کردم.

 شاید یکی از مشوق های من در این کار بخشی از پایان نامه کارشناسی ارشدم بود که به امکان سنجی ساخت کامپوزیت می پرداخت و من را با مفاهیم تجاری، بازرگانی و مالی آشنا کرد.

در بدو ورود به دانشگاه در کانادا فکر می کردم که گویی وارد سیاره دیگری شده ام. مفاهیم کاملا تازه بودند و احساس کردم ما از بسیاری از امور غافلیم. فشار تحصیلی حتی از زمان کنکور هم بیشتر بود، با این تفاوت که هدف بسیار روشن و قابل دسترس بود.

یک مطلبی که برایم بسیار جالب بود این بود که در اینجا رشته های مدیریت، اقتصاد، وکالت و پزشکی در واقع با استعداد ترین افراد را به خود جذب می کنند و رشته های مهندسی در درجه پایین تری به نسبت این رشته ها قرار دارند. شاید هم یکی از دلایل، نبود مدرسه های بازرگانی، نه در قالب بخشی از دانشکده های مدیریت یا اقتصاد، بلکه تحت عنوان Business School  در ایران است.

مدرسه هایی که رشته هایی نظیر حسابداری، مالی، مدیریت منابع انسانی، رفتار سازمانی و مدیریت بازرگانی داشته باشند.

امکان پذیرش گرفتن حتی به صورت بورسیه برای این رشته ها برخلاف تصور بسیاری وجود دارد.

 می دانم که برخی از دانش آموخته های این مدارس به کشور برگشتند تا بررسی کنند آیا امکان باز کردن یک مدرسه بازرگانی در ایران وجود دارد یا خیر. این که ما بتوانیم مدرسه بازرگانی را از قالب بخشی از دپارتمان مدیریت خارج کرده و به عنوان یک دانشکده مجزا ارائه دهیم.

برایم بسیار جالب است که مدیران در کشور ما به صورت سنتی در واقع مدیرانی با پیش زمینه مهندسی هستند که مطالب مدیریت را به صورت تجربی یا با مطالعه شخصی فرا گرفته اند. علاوه بر آن دوست داشتم که مطالب مالی روز دنیا به نحوی وارد سیستم مالی و مدیریتی کشور شود.

 من یک مثال ساده به شما می زنم من در بانکی کار می کنم که ۴۴ هزار کارمند دارد از این ۴۴ هزار کارمند نزدیک ۱۱ هزار کارمند در دپارتمان مدیریت ریسک مشغول به کار هستند یعنی به ازای هر چهار نفر یک نفر. در سیستم مالی و بانکی ایران بعید می دانم این نسبت ۲۵ به ۱ هم باشد!

اگر بخواهم به لحاظ کاری هم مقایسه ای داشته باشم، من مدت زمانی هم در تهران و یک کارگاه ساخت اکسترودر مشغول به فعالیت بودم اما اکنون متوجه می شوم که یک محیط کاری نامنظم می تواند اثر بسیار زیادی بر عملکرد و نحوه برخورد با مسایل داشته باشد. هر چند که کارگاه با نظم خوبی اداره می شد اما زنجیره تامین دارای نواقصی بود.       

به عنوان نمونه مواد اولیه و قطعات مورد نیاز ما با تاخیر بسیار زیاد به دست ما می رسید و ما ناخواسته متقابلا به مشتریان بد قولی می کردیم.

فکر می‌کنم ما در زمینه برنامه ریزی کاری و رفتار حرفه ای کاری بسیار عقب‌تر از کشورهای پیشرفته هستیم در واقع این نکته کلیدی است که مانع از پیشرفت ما می شود. به نظر می‌رسد مهم‌ترین تفاوت ما با اشخاصی که به صورت حرفه‌ای در کشورهای پیشرفته مشغول کار هستند در واقع همان برنامه ریزی و اجرای تمامی برنامه ها در زمان های بسیار مشخص است.

 علاوه بر آن در کانادا در یک سازمان عناوین شغلی به صورت کاملا مشخصی تعریف شده و حیطه وظایف اشخاص بسیار مشخص است، بدین صورت که شما حتی اگر بخواهید در کارتان سستی کنید به دلیل این که درگیر یک سیستم کاملاً منظم هستید نمود این سستی به زودی مشخص شده و شما مجبور به رفع مشکلات خود و همراهی با دیگر اعضای تیم خواهید بود.

 

(ادامه دارد …)

 

متن کامل این مقاله را در شماره 190ام ماهنامه بسپار که در نیمه خرداد ماه منتشر شده است بخوانید. 

 

در صورت تمایل به دریافت نسخه نمونه رایگان و یا دریافت اشتراک با شماره های 02177523553 و 02177533158 داخلی 3 سرکارخانم ارشاد .تماس بگیرید. امکان اشتراک آنلاین بر روی صفحه اصلی همین سایت وجود دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا