راز میلیاردر ایرانی، اسداله عسگراولادی: زودتر از دیگران فهمیدم، تصمیم گرفتم و عمل کردم!

بسپار می نویسد، هرچند باور برخی نام ها در فهرست میلیاردرهای ایرانی (چند سال پیش) دشوار بود، اما هیچکس نبود که در مورد داراییهای اسداله عسگراولادی که رتبه هفتم را در این فهرست داشت، شک به دل خود راه دهد!
عسگراولادی که سابقهای طولانی در عضویت اتاق بازرگانی تهران دارد، برخلاف برخی دوستان خود از این که میلیاردر خطابش کنند، نه ناراحت میشود و نه آن را تکذیب میکند.
مردی که می گویند پولش از پارو بالا می رود و سلطان خشکبار است، مردی که ثروتی رویایی دارد و مجله فوربس ثروت او را بالغ بر 400 میلیون دلار برآورد کرده، کارکردن را از سن 12-13 سالگی و به اجبار و اقتضای شرایط اقتصادی سطح پایین خانواده، آغاز کرده است.
او اهل تهران و از خانواده ای هزار ساله در دماوند. پیرمردی که او را خوش قلب می دانند و می تواند چک خرید نمایشگاه بین المللی تهران را با آن وسعت و در آن نقطه گران قیمت شهر چنانکه خود در جمع نمایندگان اتاق و دیدگان حیرت زده خبرنگاران گفته است، به عنوان یک کاسب جزء بکشد!
او می گوید: آدم این روزها نیستم که کارم حساب و کتاب نداشته باشد! قدیمیهم فکر نمیکنم که فکر کنید توی دفترم چرتکه دارم و هنوز با مرکب نامه مینویسم. خودم را همیشه بهروز نگه میدارم و هرگز از تحولات جهانی عقب نمیمانم.
[EasyDNNGallery|18159|Width|400|Height|400|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]
عسگراولادی از اقتصاد بازار، توسعه صادرات و حمایت از بخش خصوصی حمایت میکند. او از منتقدان سیاستهای اقتصادی دولت احمدی نژاد است، اما علیرغم اعتراضهای تند و بیپرده از دولت احمدینژاد ( به دلیل حمایت رهبری) در انتخابات ریاست جمهوری دهم به وی رأی داد. او از سال ۱۳۳۶ که شرکت حساس را دایر و تا امروز کار صادرات کردهاست.
او روزها کار کرده و شب ها درس خوانده است. او دانشگاه را با رشته ادبیات آغاز کرد ولی عصرها به دانشکده اقتصاد هم مىرفت. خود می گوید: چون ساختمانهاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاسهاى دانشکده حقوق هم مىرفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکدهها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود.
اولین تجارت و در واقع سود وی در تجارت، خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران و فروختن آن به نانوایى محل به قیمت 70 تومان بود.
او تا سال 1334 کارمند بود و در شرکتی در زمینه صادرات فعالیت می کرد.
عسگراولادی در سال 1334 تصمیم گرفت تاجر شود. به اتاق بازرگانى رفت تا کارت بازرگانى بگیرد، اما سنش اقتضا نمىکرد. چون حداقل باید 24 ساله مىبود.
نایب رییس اتاق وقت طبق قانون مىتوانست در آزمونی او را بپذیرد یا نپذیرد. عسگراولادی می گوید: یادم نمىرود 20 سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رییس به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند. 25 سال بعد جاى او نشستم.
در سال 1336 حجرهاى خرید و رشته خشکبار را انتخاب کرد و هنوز بعد از 54 سال در همین رشته فعال است. او می گوید: زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون سرمایه کمى مىخواست و قیمتش ارزان بود. اولین مشترىام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهاى بازرگانىشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک سال 1330 شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزى رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهاى نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من (حساس) که الان 51 ساله شده، روى میز نرود و معاملات شروع بشود.
در سال 1347 به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آورد. پسته کار بزرگى بود و پول سنگینى مىخواست. او پول نداشت اما چون در بازار خوشحساب بود، به او نسیه مىدادند.
عسگراولادی می گوید: هر سال که سودى مىبردم انبار و دفتر و خانه و ملک مىخریدم. در سراى امید که روزى درآن حجره قسطى خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
[EasyDNNGallery|18160|Width|400|Height|400|position||resizecrop|False|lightbox|False|title|False|description|False|redirection|False|LinkText||]
من تاجرم و اصولى دارم. یکى از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسى نسیه نمىدهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ بماند. اصل بعدىام این است که سعى کردم هیچ وقت بیش از نصف دارایىام را نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعى کردم از بانکها وام نگیرم. بانکها بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمىکردم! در نتیجه شب با خیال راحت به خانه مىرفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مىخریدم و اگر نداشتم، نمىخریدم. یکى دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس 50 سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم. یادم نمىرود در اولین سفرم به نیویورک پاى ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود. موفقیت من بر پای این سه جمله استوار شد: “زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتى تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم”!
این سه جمله اثر زیادى روى من گذاشت. تجارت بىرحم است. تجارت در محیط رقابت بىرحم است. اگر مىخواهى رقابت کنى باید با چشم بسته بىرحمى کنی! مىشود البته با رافت و مهربانى کار کنى اما آنجا که مىخواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى، باید بىرحم باشى.
عسگراولادی خود می گوید که هیچ مالی جز دفاترش در هامبورگ، دبی و لندن ندارد.
او سالهاست که عضو هیات رییسه اتاق بازرگانى ایران و نایب رییس اتاق است. بعد از سال 57، امام(ره) به 8 نفر براى اداره اتاق حکم داد که عسگراولادی یکی از آنها بود. او معتقد است: در 10 سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در 20 سال بعد به آن آبرو دادم.
دفاتر تجاری عسگراولادی در طول بیش از نیم قرن هیچ گاه حتی در یک سال هم زیان ده نبوده اند. می گوید که درآمدش را اینگونه تقسیم کرده است: 20 درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانواده و با بقیهاش چیزى مىخرد!
بیشترین معاملات او با تلفن انجام می شود و بعد قراردادهای مربوطه در دفترش تنظیم خواهد شد.
می گوید: یک بار لسآنجلس بودم، نیمهشب و خوابآلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد و 200 تن پسته خرید. خوابآلود بودم و فروختم. صبح بیدار شدم و دیدم قیمت پسته 50 هزار دلار فرق کرده است. اما نمىتوانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مىخواهم پسته بخرم. 100 هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم. یک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مىفروشم و او با 200 هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خرید و علاوه بر این که ضررم را جبران کردم، 100 هزار دلار هم سود کردم! این خوشقولى اصل تجارت است. به راحتى مىتوانستم بگویم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضایى که نداریم.
اما شهرت من در این است: فروختى مال اوست، خریدى مال توست. من در تجارت خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ویژگىهاى آن شهر یا علاقهمندى مالى طرف تجارىام مطالعه مىکنم و واقعا عمیق مطالعه مىکنم و وقت مىگذارم و آنگاه این کار در نتیجه ملاقات تجارىام تاثیر مىگذارد و خوب هم تاثیر مىگذارد.
برادر وی حبیب اله عسگراولادی سیاسی کاری حرفه ای و سال ها وزیر بازرگانی بوده است. اسداله عسگراولادی در این رابطه می گوید: من فکر و دغدغه سیاسی دارم اما کار سیاسی نمیکنم و مهمتر اینکه هرگز از رابطههای سیاسیام استفاده و سوءاستفاده نمیکنم.
خلاصه میخواهم این را بگویم که با همه بزرگان عرصه سیاست رفاقت دارم اما نه وارد کار آنها میشوم و نه اجازه میدهم آنها وارد کار من شوند. اتفاقا در اتاق بازرگانی همیشه التماس دعای ما این است که سیاست به اقتصاد مجال نفس کشیدن بدهد.
یک نکته جالب دیگر در زندگی اسداله عسگراولادی این است که همسرش او را در تمامی سفرها همراهی می کند. او در مورد همسر خود می گوید: همسر من تجربه اقتصادی و ورود به تجارت و کسبوکار را ندارد. اما در امور خیریه بسیار فعال است و با آنکه پدر مرحوم ایشان، حاج آقا توسلی، از تاجران و ثروتمندان زمان خود بود اما همسر من حجم بالایی از ارث خود را صرف امور خیریه کرد. در حال حاضر هم اگر پولی از من میگیرد، در راه خیریه صرف میکند. تاکنون پیش نیامده است که سفرهای خارجی و داخلی را بدون ایشان بروم. 50 سال است که در تمام سفرهایم همسرم حضور دارد حتی پس از انقلاب همراه هیات دولت یا وزرا اگر به سفری رفتهام ایشان هم بودهاند.
من آدم خاصی هستم و معمولی نیستم. من بهترین خانه و بزرگ ترین انبار را در تهران دارم. در کار تجاری داشتن یک ماشین خوب برای یک تاجر و داشتن یک خانه خوب جزو سرمایه های یک تاجر است. همین طور داشتن بهترین همسر که من دارم.
او یک خودروی بنز مدل 2006 سفید رنگ دارد. خانه ای 1200 متری در محمودیه و بسیار دارایی های دیگر. وی یکی از مشهورترین گفتارهای امامعلی (ع) یعنی “هیچ ثروتی در جایی انباشته نمیشود، مگر اینکه حقی در کنار آن از بین رفته باشد!” را انکار میکند و معتقد است که ساخته کمونیست های وطنی است. او “دارا بودن” را یک ارزش معرفی میکند و مرز آن را حلال و حرام می داند.
حتی یک بار وقتی یکی از وزرا در اتاق بازرگانی فریاد میزد و میگفت که پیغمبر (ص) فرموده: “الفقرُ فخری: فقر مایه فخر من است”، به او گفت: تو اشتباه میکنی! منظور پیامبر، فقر علمی بوده است که باعث انگیزه برای طلب علم میشود و آن علم هم مایه فخر انسان، نه اینکه فقر مالی باعث فخر آدم باشد؛ چراکه اگر پیغمبر ما فقیر بود و فقر مالی را مایه فخر خود میدانست، هیچ وقت با زن ثروتمند ازدواج نمیکرد. اگر بخواهیم این افکار را داشته باشیم، به هیچ جا نمیرسیم. پس عدالت اجتماعی باید در توزیع عادلانه ثروت دیده شود.
او معتقد است: وقتی عراق حمله کرد و جنگ شروع شد، دارایی دولت حدود ۱۳۵ میلیارد دلار بود، اما آمارها نشان میدهد که در آن سالها، یک هزار میلیارد دلار از خانههای مردم بیرون آمد تا جنگ اداره شد! حالا اگر ما ملت فقیری بودیم و چیزی نداشتیم، ۱۳۵ میلیارد دلار دولت به چه دردی میخورد؟! پس، ثروت نباید ضدارزش تلقی شود.
او به دقت اخبار روز را در روزنامه ها و سایت ها دنبال می کند و می گوید: ما جامعه متوسطی داریم. ۱۰ درصد جامعه ما پولدار زیادی هستند. یعنی سوپر پولدار هستند. ۲۰ درصد پولدار و مستغنی خوب هستند. بین ۱۰ درصد اول مفسد هم هست. ۵۰ درصد طیف متوسط جامعه را داریم. ۲۰درصد فقیر هستند و ۱۰ درصد هم زیر خط فقر هستند. به این ۱۰ درصد زیر خط فقر نباید کمک مستقیم کرد. چون مملکت را نمی شود با کمیته امداد اداره کرد، اما مملکت را می شود از طریق کمیته امداد صاحب اشتغال کرد. کمیته امداد وجود مقدسی است اما نباید دایم در فکر کمک باشد.
او تاکنون با ۹۰کشور دنیا مراودات تجاری داشته است. در صادرات خشکبار سه بار خودش و سه بار هم پسرش صادرکننده نمونه شده اندبار سه بار خودش و سه بار هم پسرش صادرکننده نمونه شده اند