چرا مهاجرت آری؟ چرا مهاجرت نه؟! / کسی نگفت: برو، یکی نوشت: بیا

بسپار/ ایران پلیمر دست کم برای شخص من مهاجرت اطرافیانم دغدغه ای همیشگی بوده است. هر بار دوست، آشنا یا همکاری کشور را به مقصدی دیگر ترک کرده، بیشترین حس رقت قلب را تجربه کرده ام. اوایل البته از اینکه آدم ها می روند حتی عصبانی می شدم و از اینکه انگیزه ای برای ایجاد تغییراتی در کشور بسته به پتانسیل های خود ندارند، عصیانی فروخورده داشتم. بعدتر آرام تر شدم و در درونم هم جایی باز کردم برای اینکه به هر کسی حق بدهم برای آینده خود (و فرزندانش که دلیل خیلی هاست) رفتن یا ماندن را انتخاب کند. اما همه منطقی که روی آن کار می کردم، مانع از غم عمیقی نبود که هر بار می کشیدم و می کشم.
دکتر مهرداد خدابنده لو، یکی از کسانیست که رفتنش را صرفا با آرزویی بدرقه کردم اما حتما که متاسف شدم.
در مجموعه مقالاتی که خواسته ایم تا دانش آموختگان مهندسی پلیمر و رنگ برایمان بنویسند، به دنبال این هستیم تا روشن و شفاف به دلایل ماندن و رفتن نخبگان ایران بپردازیم و امیدوار باشیم که در مسند تصمیم سازی های کشور شاید کسی بخواند و از دستش کاری برآید./ تبسم علیزادمنیر
برای همه هم سن و سالهای من، ورود به دانشگاه و تحصیل رشته مورد علاقه مستلزم گذراندن دوران پر مشقت و سخت کنکور بود. کنکوری که در دوران ما برگزار میشد به دلیل تعداد بسیار زیاد شرکت کننده و ظرفیت کم دانشگاهها، به شدت رقابتی بود و به همین دلیل، شب بیداری ها، برنامه ریزی های درسی سفت و سخت و تست زدنها برای همه هم سن و سالهای من که دغدغه حضور در دانشگاه داشتند امری کاملا آشنا بود. زیرا وقتی قرار است از هر 1000 نفر فقط 2 یا 3 نفر بتوانند در رشته مورد علاقه خود تحصیل کنند، پس این همت بالا و تحمل سختی زیادی را میطلبید.
دورانی پر از استرس برای دانش آموزان و خانوادههایی که تنها راه و مطمئنترین راه خوشبختی فرزندانشان را تحصیلات عالیه میدانستند. برای پدر و مادر من تحصیل فرزندان اولویت زندگیاشان بود و در این زمینه فداکاری های بسیاری را متحمل شدند.
به یاد میآورم که مخصوصا سال آخر دبیرستان به شدت درس می خواندم به طوری که برای کنکور مرحله دوم (آن زمان کنکور دو مرحله ای بود) ۴ ماه فقط در خانه بودم و تنها وظیفه ام شده بود درس خواندن و غذا خوردن!!! به طوری که خیلی چاق شده بودم و شب کنکور مادرم که وضعیتم را میدید گفت: “حالا بیا ببینم واسه فردا چی میخوای بپوشی”! هیچکدوم از لباسهایم اندازه ام نبود و همه کوچک شده بودند! بالاخره یکی از شلوارهایم را به زحمت تنم کردم (مامانم قسمم داد که دکمه شلوار را نبندم تا سر جلسه کنکور بهم فشار نیاد!!!) و یکی از پیراهن های بابا را پوشیدم و انداختم روی شلوار و رفتم سر جلسه کنکور.
خلاصه با هر زحمتی بود توانستم رشته مورد علاقه ام که مهندسی پلیمر بود در دانشگاه مورد علاقه ام که دانشگاه صنعتی امیرکبیر بود پذیرفته شوم. هیچوقت شیرینی روز ثبت نام در دانشگاه که همراه مادر عزیزم رفته بودم را فراموش نمیکنم و هنوز هم یادآوری آن روز برایم لذت بخش است.
فقط یک مشکل وجود داشت و آن اینکه من به رشته مهندسی پلیمر گرایش پلیمر علاقه داشتم ولی چون در لیست انتخاب رشته به اشتباه کد رشته مهندسی پلیمر گرایش رنگ را بالاتر از گرایش پلیمر نوشته بودم در نتیجه باید تحصیلاتم را در گرایش رنگ ادامه می دادم. انتخاب رشته به این شکل که آن دوران انجام میشد بطور قطع این پتانسیل را داشت که موجب ضایع شدن بسیاری از استعدادها و هرز رفتن توانمندی های داوطلبان حضور در دانشگاه ها گردد.
اوایل حضور در دانشگاه اصلا احساس خوبی به گرایشام نداشتم ولی بعد کم کم با وجود اساتید خوب دانشکده مثل آقای مهندس کثیریها، آقایان دکتر سرابی، خسروی و مرادیان توانستم به گرایش رنگ تا حدودی علاقمند شوم. اعتراف میکنم که دوران تحصیلی خوبی نداشتم به دو دلیل: اول اینکه فشار شدید و بسیار زیاد درس خواندن قبل از کنکور سبب شده بود تا حس همان کش رها شده را داشته باشم و کاملا دچار بیزاری از درس و تحصیل شوم و دلیل دوم هم سرخوردگی ناشی از انتخاب رشته نادرست بود.
بعد از اتمام دوره کارشناسی تصمیم گرفتم با شرکت در کنکور کارشناسی ارشد و قبولی در رشته و گرایش مورد علاقه ام که همان مهندسی پلیمر بود، به نحوی جبران مافات نمایم. سرانجام با قبولی در این رشته و گرایش در دانشگاه صنعتی سهند تبریز، عازم شهر تبریز شدم. شهری که تا آن زمان نرفته بودم ولی به سبب آشنایی با زبان ترکی (از طرف مادری) نسبت به آن حس غریبگی نداشتم. دوره کارشناسی ارشد با شوق و ذوق بسیار زیاد به یادگیری شروع شد و ادامه پیدا کرد. با توجه به اینکه در حال تحصیل در گرایش مورد علاقه ام بودم، انرژی فوق العاده ای برای تحصیل در من ایجاد شده بود و با گذشت زمان این حس بیشتر و بیشتر میشد. جو بسیار صمیمی و استادان بسیار خوب دانشکده پلیمر دانشگاه صنعتی سهند تبریز از جمله آقای دکتر میرکریم رضوی، دکتر فرهنگ عباسی و دکتر پورعباس باعث شده بود تا شور عجیبی برای موفقیت و کسب علم پیداکنم. از تحصیل به معنای واقعی لذت میبردم و هرچه روز دفاع از پایان نامه نزدیک میشد از اینکه روزی باید این محیط بسیار صمیمی و دانشگاهی را ترک کنم ناراحت بودم. تمام این انرژی و علاقه و انجام یکپایان نامه خوب و قوی که بخشهایی از آن هنوز جا برای ادامه داشت و از همه مهمتر حمایتهای بسیار زیاد و فداکارانه پدر، مادر و برادرم سبب شد تا تحصیل در مقطع دکترا ایده ای جذاب برایم باشد. در آن دوره آزمون دکترا بصورت مجزا و جداگانه برای هر دانشگاه برگزار می شد. من برای آزمون دکترای رشته مهندسی پلیمرگرایش پلیمر دانشگاه صنعتی سهند تبریز ثبت نام کردم و همزمان برای دانشگاهها و اساتید دانشگاههای خارج از ایران رزومه خودم را ارسال می کردم تا شانس خودم را برای تحصیل در خارج از کشور نیز امتحان کنم. در نهایت روزی رسید که دو انتخاب پیش رویم بود: تحصیل در دانشگاه صنعتی سهند تبریز در مقطع دکترا و دیگری تحصیل در یکی از دانشگاههای پرتغال با حقوق ماهیانه ۹۸۰ یورو. برایم بسیار سخت بود که کدام را انتخاب کنم. از یک طرف دوری از خانواده و مادر عزیزم برایم بسیار سخت و غیرقابل تحمل بود و همچنین لذت بسیار زیادی از تحصیل در دانشگاه سهند نصیبم شده بود و در طرف مقابل موقعیت مناسبی برای تحصیل در خارج از کشور نصیبم شده بود. در نهایت تصمیم گرفتم که بمانم و شانس خودم را برای موفقیت در داخل کشور امتحان کنم چون حس میکردم زمینه برای این امر در داخل کشور مهیا است.
دوره دکترا از دوره تحصیلی کارشناسی ارشد کاملا متفاوت بود. این تفاوت بیشتر از این نظر بود که به رغم حمایتهای بی حد و فراوان خانواده، در پی این بودم که به استقلال مالی برسم. بنابراین در درجه اول در جستجوی پروژهای با حمایت مالی بودم تا بتوانم حقوق ماهیانهای داشته باشم (البته بعد متوجه شدم که چنین امری به محال نزدیک است) و در درجه دوم به دنبال کار پاره وقت بودم. با مجله بسپار از قبل آشنا بودم و شروع به همکاری با این مجله کردم. به یاد دارم که اولین مبلغ دریافتیام از مجله به حدی خوشحالم کرد که هنوز هم با یادآوری آن روز بی اختیار لبخند میزنم. همیشه خودم را مدیون مجله بسپار میدانم.
بعد از یکسال جستجو برای پیدا کردن کار پاره وقت در رشته مهندسی پلیمر در تبریز، بسیار خوش شانس بودم که سرانجام با گروه صنعتی پیشگامان شادمهر آشنا شدم و همزمان با تحصیل، در کارخانه این شرکت واقع در تبریز مشغول به کار شدم. دلیل این که میگویم خوش شانس بودم این بود که بسیاری از هم دانشگاهیهایم که شرایط من را داشتند و به دنبال کار بودند نتوانستند در جستجوی کار به نتیجه برسند. پس از مشغول شدن به کار، سختگیریها و تهدیدهای دانشگاه برای جلوگیری از کار همزمان با تحصیل، استرس مضاعفی برایم ایجاد میکرد. بهرحال من به دلایل زیادی به این کار نیاز داشتم. اول اینکه تجربه بسیار خوبی نصیبم شده بود تا همزمان بتوانم آموخته های پلیمری خودم را در محیطی صنعتی بکار ببندم و همچنین از تجربیاتم در محیط صنعت، در پیشبرد پروژه دکتری خودم استفاده کنم که به حق هم مزیتی بسیار ارزشمند برای من نسبت به سایر دانشجویان بود تا ارتباط مستقیم صنعت و دانشگاه را تجربه نمایم، و دوم اینکه به لحاظ استقلال مالی هم نیازهایم برآورده می شد و این بیشتر به لحاظ روحی برایم حائز اهمیت بود.
در این دوره نگرانیها، لذتها، مشکلات و موفقیتهای کاری و تحصیلی توامانی را تجربه کردم. صادقانه باید بگویم که…
دکتر مهرداد خدابنده لو
(ادامه دارد …)
متن کامل این مقاله را در شماره 189ام ماهنامه بسپار که در نیمه خرداد ماه منتشر شده است بخوانید.
در صورت تمایل به دریافت نسخه نمونه رایگان و یا دریافت اشتراک با شماره های 02177523553 و 02177533158 داخلی 3 سرکارخانم ارشاد .تماس بگیرید. امکان اشتراک آنلاین بر روی صفحه اصلی همین سایت وجود دارد.